سینا  سینا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

میوه ی عشقمون

سروش نوشت ..

میگم یه سر به داداشت بزن جاش خوب باشه میری وبر میگردی میگم خوب بود؟؟ - از نظر یه پسر بچه ی شش ساله خوب بود تا نظر شما چی باشه .!!! کلی قربونت میرم ......
26 اسفند 1391

سروش نوشت ...عمو نوروز.!!

داخل اسباب بازی فروشی هستیم شما میگی: - مامان برام بن تن می خری؟؟ به نظرت می خرم برات؟؟ - نه!! چون شکوفه ی های اسباب بازیم کامل نشدن خب.. زیرکانه نگاهم می کنی و لبخند می زنی - اما نزدیک عیده و  می تونم آرزو کنم عمو نوروز برام بیارتش!! - منم لبخند می زنم و از مغازه می زنیم بیرون   توی راه خونه هستیم - مامان؟ جان - من که می دونم عمو نوزور وجود نداره و مامان بابا ها همون عمو نوروزن.. نه مامان هست خب... - من با دلیل به شما ثابت می منم که وجود نداره!!!!!!!!!!!!! قند توی دلم آب  میشه از بیان زیبات خب ..جونم بگو - ببین مامان عو نوروز نمی تونه بدون اجازه وارد خونه بشه -اون نمی تونه در یک زمان اونم...
6 اسفند 1391

سروش نوشت ...واژه بازی!

روز تعطیلت هست صبح که از خواب بیدار میشی یه راست میای پیش من می دونی حالم خوب نیست   - مامان کوچولو ...سلام صبح به خیر ..بهتری؟؟؟عاشقتم !!!!!!!!!!  بعد هم یه بوس... از خوشی پرواز می کنم و صبحم به خیر می شود...   یه چند ساعت بعد حوصله ات سر رفته کنارم دراز می کشی و شروع می کنیم به واژه بازی بازی مورد علاقه ی این روزهایت و بعد از مدتی  کم می آورم در مقابل حضور ذهن و  فن بیانت  (ما شا الله ) و من لذت بخش ترین شکست زندگیم را می خورم.... دوستت دارم...
27 بهمن 1391