سینا  سینا ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

میوه ی عشقمون

ترس از آمپول

برخی از والدین عادت دارند برای اینکه کودکان خود را وادار به انجام کار کنند، آنها را از دکتر و آمپول می‌ترسانند در حالی که این شیوه اشتباه باعث می‌شود در مواقعی که کودک بیمار می‌شود، برای بردن او به مطب پزشک و یا تزریق واکسن با مشکلات جدی مواجه شوند. متخصصان اطفال تاکید دارند که والدین می‌توانند با رعایت برخی نکات و انجام برخی رفتارهای خاص از ناسازگاری نوزادان و کودکان در مواقع تزریق واکسن یا آمپول پیشگیری کنند. به گزارش سایت اینترنتی ای بی سی تونیوز، این متخصصان توصیه می‌کنند: - اگر می‌خواهید به نوزاد خود واکسن بزنید می‌توانید روش 5-S را امتحان کنید. در این روش به والدین توصیه می‌شود نوزاد را داخ...
14 خرداد 1391

برای شما ...

تولد فرزند دوم تاثیرات زیادی بر کل خانواده بویژه فرزند اول دارد. مخصوصا در ماه های اول پس از تولد فرزند دوم ، که شما شدیدا درگیر شیر دادن، عوض کردن پوشک، کوهی از لباسهایی که باید شسته شوند ، ‌مهمانان و شبهای بی خوابی هستید،‌خیلی زود از توجه به فرزند بزرگتر غافل می شوید. یکی از محققان در این باره می گوید: « فرزند اول مدتی تنها فرزند خانواده بوده است و در آن مدت تمام توجه والدین را به خود اختصاص می داده است. با تولد فرزند دوم، این حالتی که طبیعی بنظر می رسیده، ناگهان از بین می رود. اغلب تولد فرزند دوم هنگامی که او خردسال است ، یعنی زمانی که او شروع به مخالفت با والدین می کند، رخ می دهد. او در جواب همه چیز نه می شنود در حالی که ...
11 خرداد 1391

سروش نوشت ...نقشه ی فرار!

عصر ساعت تقریبا ٥-٦ هست و تو تازه از خواب بیدار شدی و بی حوصله ای - مامان امروز کجا میریم ؟؟ هیج جا مامان خیلی کار دارم خونه اییم - نمیشه بریم ؟؟ تا ببینم کارها چطور پیش میره ..   چند دقیقه بعد داری یه چیزی روی پات با خودکار میکشی سروش نکش مامان ..سخت تمیز میشه . پاتو پنهان میکنی و چیزی نمی گی احساس کردم یه چیزی هست مامان چی کشیدی؟؟ - نقشه ی فرار! فرار ؟؟از کجا؟؟ - از خونه..ببین مرحله ی یک یه کم باید پول بردارم - مرحله ی دو یواش در رو باز کنم - مرحله ی سه با اسانسور برم پایین - مرحله ی چهار برم توی کوچه و به تاکسی بگم ....( آدرس مغازه ی بابا رو  میده)  - برم مغازه بابا!!! یخ می زنم  برا...
11 خرداد 1391

سروش نوشت ...سوسک!

من تا سر کوچه رفتم و بر می گردم .... سروش یهو می ÷ره جولوم و گریه کنان می گه : - مامان .مامان من خیلی بد جنسم بدم چرا مامان؟ - آخه من یه سوسک رو جلو دستشویی کشتم ! - مامان داشت دست و پا می زد - مامان من خیلی بد جنسم .. و همینجوری اشک می ریخت .. الهی مامان قربونت بره اشکال نداره سوسک یه حشره ی موذیه ..باید بکشی - نه مامان حشرات موذی هم جون دارن! الهی من فدات شم ...
11 خرداد 1391