سروش نوشت ..چشماتو واکن!
این روزها داری تمرین میکنی صبح زود بیدار شی واسه مدرسه
بنابراین دیشب به زوووووووووور خوابیدی
یه نیم ساعتی واسه خودت گله کردی و گریه که من میخوام بابا رو ببینم
و نمیخوابم تا نیومده
خلاصه من هم حلق مبارک رو پاره کردم از بس که قصه و داستان و خاطره برات
تعریف کردم تا اینکه عاقبت خوابت برد....
گفتی مامان اگر بابا امد من رو بیدار کن ببینمش من هم واسه اینکه دروغگو نباشم
پیشت گفتم اگر من هم خودم خوابم نبره چشم!
خوابیدی و صبح من با یه بوس ه خوشگل شما از خواب بیدار شدم
که زمزمه میکردی مامان
چشماتو وا کن و ببین
ببین که بابا امده !!!
کلی خندیدم و بابا یی رو صدا کردم و حکایت رو براش گفتم
امروز با بابایی رفتی مغازه ..
الهی خدا شما رو برای هم حفظ کنه ..ان شا الله!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی