حوصله ی هیچی ندارم..حتی نت رو! دقت که می کنم میبینم حتی توی این اتاق کوچک هم احتیاج به تغییراتی هست که من متوجه نبودم ..موضوعات همه خالیند..متن تولد نی نی هنوز هست ...اه! از این حالتم بدم میاد رفتم رو حالت استند بای به یه روش ه زشت..خدایا خلاصم کن.!
دارم در یه موردی باهات صحبت می کنم خیلی جدی و بعد میگی مامان گذشته رو نمیشه تغییر داد!!! گذشته ها گذشته .. باید دیگه آینده تکار نکنم. توی دلم قند آب میشه واست اما چون بحث جدیه به روی خودم نمیارم... فدات شم..
سلام به بجه های گلم با اجازه ی شما دوتا آقای با شخصیت مامان و بابا که مدتیه از خونشون آواره شدند و وبلاگ ندارند مهمان شما هستند امیدواریم میزبانهای خوبی باشید براشون و امید داریم که در آینده هم دست گیر پیری هامون باشین.... یا حق...
تولدت مبارک عشق من ... پ.ن: خیلی عجله دارم........باید از خجالت بچه ها به خاطر اینکه مهمون ناخوندشون شدیم در بیایم .... پ.ن٢ :فکر می کنم بی وبلاگی...آوارگی .... مرا به فیس بوک ببرد!!!
عزیزیم شما دیشب اولین عروسی زندگیتو رفتی قرار بود که من و شما نریم اما دقیقه ی 90! بابایی اصرار کرد و ما هم رفتیم واسه این که یادت بمونه عروسی زهرا دختر دایی بابا.. و باز هم شما گل بودی یه مرد ه خوب و با شخصیت!!! عاشقتم به خدا.
عزیزم شما دیروز اولین پارک و شهر بازی زندگیتو رفتی دیروز رفتی پارک آزادی شهر بازی ستاره و در ضمن امروز هم اولین سینمای زندگیتو رفتی فیلم کلاه قرمزی و بچه تته!! و همه جا هم هزار ما شا الله مرد بودی الهی قربونت برم و اصلا مامان و بابا رو اذیت نکردی من به شما افتخار می کنم گل زیبای من...