سینا  سینا ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

میوه ی عشقمون

سروش نوشت ...

1391/2/31 9:21
نویسنده : مریم و سعید
385 بازدید
اشتراک گذاری

اپیزود اول:

مامان می خوای برات یه جوک بگم ؟

جانم؟

یه روز یه آقایی بوده می خواسته زبون عربی یاد بگیره 

کله پوک ! بوده نمی دونسته باید بره کلاس 

می ره یه نفر که زبونش عربی بوده رو پیدا می کنه و زبونشو به اون می چسبونه !!!

می خندم ..الهی قربونت برم از کجا یاد گرفتی

از ذهنم!!

 

حالا یا ازکسی توی مهد شنیده یا هرچی نمی دونم!

 

اپیزود دوم:

دارم توی آشپزخونه کار می کنم 

یهو دستم می بره می گم آخ!

می گه چی شد 

هیچی مامان یه کم انگشتم برید 

اشکال نداره فدای سرت !

40 سالت میشه یادت میره ...!

من کلی می خندم 

راست میگه بچه .من که بزرگ هستم

نمیشه بگی بزرگ میشی یادت می ره .

 

اپیزود سوم:

مامانی سروش جون اگر یه روز من پیر شم 

شما کمکم می کنی؟؟

خوب..من که نمی تونم باید برم سر کار

خب به خانومت و بچه هات (انشا الله ) می گی کمکم کنند؟؟

نه مامان خانومم آمریکایی ه زبون ه شما رو متوجه نمیشه !دل شکسته

لبخند

ای داد!! پس چی کار میکنی برام؟؟

خب برات یه پرستار میگیرم خودمم بهت سر میزنم!

چه دلگیر...

 

واسه سعید تعریف میکنم 

میگه :در بهترین حالت که نذارنمون خانه ی سالمندان اینه 

می بینم راست میگه !

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)