سینا  سینا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

میوه ی عشقمون

سروش نوشت ..خونه ی مامان جون!

یه روز موقع برگشتنت از مدرسه طبق معمول من داخل تراس منتظرت بودم دیدم امدی طرف در  و دویدم در رو زدم اما هرچی صبر کردم نیومدی بالا و من نگران شدم خواستم با داداش بیام پایین دنبالت که تلفن زنگ زد : عمو فرهاد بود که خبر داد شما  رفتی خونه ی مامان جون !!!!! بعد هم معلم بی چاره که مسئولیت قبول کرده بود شما رو برسونه نگران پشت آیفون بود و گفت دنبالت دویده و نتونسته شما رو ببینه .. و شما قول دادی دیگه تکرار نکنی ..... این میون فقط بابایی ذوقتو کرد !!!! و گفت مستقل شده پسرم!
10 آبان 1391

سینا نوشت ..بوی تنت..

دیشب به بابا می گفتم ای کاش می شد من عطر تنتو می تونستم نگه دارم واسه روزهایی که بزرگ میشی و دیگه بوی بهشت ندی.. بشی یکی مثل همه! مثل من مثل بابا... خدا حفظت کنه بد جوری عاشقت شدم ..فندق!
10 آبان 1391

سینا نوشت ...عاشقتم!

عاشق شدم دوباره .... مامانی عاشقتم با همه ی سختی های با تو بودن اما بد جوری عاشقت شدم فندق! خدا حفظت کنه اون قدر حرف واسه گفتن دارم برات..... باشه سر فرصت مناسب...
19 مهر 1391

نی نی نوشت ...آخرین ویزیت !

سلام عزیزم خوبی مامانی؟؟ عزیزم امشب آخرین چکاپ شما قبل باز  شدن ه چشمهات به این دنیا بود دکتر گفت همه چیز در ظاهر خوبه خدا رو شکر عزیزم و شما هفته آینده به دنیا میای و چشمم صورت زبیا و معصومت رو می بینه فرشته ی آسمونی من نمی دونی چقدر هیجان دارم این انتظار به پایان برسه و ببینمت و مهمتر از اون هیجان ه اینکه بدونم چه گلی هستی !! اطرافیان به اسم سینا صدات میکنن و بابا توی وبلاگمون هم نام نامی شما رو سینا نوشته اما منو شما که از دل ه هم خوب خبر داریم گله مامانی.... و منم چون نمی خوام خیلی دامن بزنم پس موقع صدا کردن اطرافیان عکس العملی نشون نمی دم اما مامان بگم به دلم افتاده این روزهای آخر که ...
5 مهر 1391