سینا  سینا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

میوه ی عشقمون

خدایا به سلامت دارش....

من به تو افتخار میکنم وقتی که از نزدیک میبینم چطور به خاطر رضایت دیگران و خوشایند آنها از حقت میگذری و جوانمردانه می گویی می خواهم خوشحال باشند ....   دلم از شوق میلرزد بیشتر دوستت دارم وقتی سعی داری شادی ات را با دیگران  تقسیم می کنی....   خداوند شانه هایت را استوار و سایه ات را مستدام  بدارد مرد من.....  
16 آذر 1391

بیماری سینا!

یکی دو روز اخیر حال سینا اصلا خوب نبود، خیلی به مریم و حتس من سخت گذشت ! اگه حضور فرشته وار مادرم در شب گذشته نبود خیلی سهت تر از اینها هم می گذشت . خدا رو شکر فکر کنم حالش بهتره ! از مادرم هم ممنونم ! راستی چشمها را باید شست .......   یا حق!
16 آذر 1391

تیک!

و باز هم فرصتی دست داد که به مریم بگویم ممنونم مریم بانو! الهی شکرت ... .ن:ممنونم همراه هر لحظه ! مرد من.ممنونم.! ...
13 آذر 1391

.....

می دونی عزیزم بعضی ها اونقدر قلبشون وسعت داره اونقدر دریایی هست که آدم از فرسنگها دور هم توی قلبشون احساس آرامش میکنه اما بر عکس بعضی ها اونقدر مردابن که هرچه بیشتر نزدیکشون میشی بوی تعفنشون بیشتر اذیتت میکنه ..چقدر تفاوت اینجاست بین آدمها ...... ...
13 آذر 1391

سروش نوشت ..نقاشی.

i am soroush این رو خودت تایپ کردی ... این روزها خیلی ذهنت به هم ریخته و خوب می دونم که به خاطر تولد داداش هست و به  هین علت  تصمیم گرفتم بری کلاس نقاشی تا ذهنتو تخلیه کنی که خدا رو شکر خیلی دوست داشتی عزیزم  بهت آرامش میده .... دوستت دارم .
12 آذر 1391

من.

من این روزها وقتی برای خودم ندارم یا از عدم برنامه ریزی صحیح ویا به طبیعت. از این حالت خسته شدم ولی فندق برام از هر ارزشی باارزش تره.   پ.ن: داشتیم  فیلم میدیدم که سر یه قسمت از فیلم به سعید گفتم : واای از زمانی که لالا یی بلد باشی و  خوابت نبره .!!و شدید خودم رو به فکرفرو برد ...باشد که... پ.ن2:حتی فرصت و رمق تایپ رو هم ندارم ..کلی حرف توی ذهنم رد میشه که رمق تایپشون نیست ..باشد وقتی دیگر...   پ.ن 3: ؟؟؟؟؟!!!!.
11 آذر 1391